افکنی

لغت نامه دهخدا

افکنی. [ اَ ک َ ] ( حامص ) حاصل مصدر از افکندن که به صورت ترکیب آید :
یکی کاروان جمله شاهین و باز
بچرغ و کلنگ افکنی تیزتاز.نظامی.گرفته مزن در حریف افکنی
گرفته شوی گر گرفته زنی.نظامی.بدشمن گر آیی بخصم افکنی
گشاده بر و بازوی بهمنی.نظامی.ز خصم تو چون مملکت گشت سیر
بخصم افکنی پای درنه دلیر.نظامی.برآرم سگان را ز شورافکنی
که با شیر بازیست گورافکنی.نظامی.بشیرافکنی در شکارآمدند.نظامی.بصیدافکنی می نبشتند راه.نظامی.دو هفته کم و بیش در کوه و دشت
بصیدافکنی راه را می نوشت.نظامی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال تک نیت فال تک نیت فال آرزو فال آرزو فال انبیا فال انبیا