ازدحام

لغت نامه دهخدا

ازدحام. [ اِ دِ ] ( ع مص ) انبوهی کردن بر. ( مجمل اللغة ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). زحام. زحمت. تزاحم. ( مجمل اللغه ). مزاحمت. بک. مک. هجوم و انبوهی کردن. ( مؤید الفضلاء ): که غالب همت ایشان بمعظمات امور مملکت متعلق باشد و تحمل ازدحام عوام نکنند. ( گلستان ). || فراهم آمدن. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) انبوه. ( غیاث اللغات ). جمعیت . || انبوهی. کبکبه.
- ازدحام کردن ؛ تتایع. ( از منتهی الارب ). مزاحمت. تزاحم.

فرهنگ معین

(اِ دِ ) [ ع . ] (مص ل . ) انبوه شدن ، انبوه جمعیت ، مزاحمت ، تزاحم . ج . ازدحامات .

فرهنگ عمید

هم فشار آوردن جمعیت و هنگامه برپا کردن.

فرهنگ فارسی

انبوهی کردن، هجوم کردن، بهم فشار آوردن جمعیت وهنگامه برپاکردن
( مصدر ) انبوهی کردن بر هجوم و انبوهی کردن مزاحمت تزاحم . جمع ازدحامات .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تراکم و هجوم جمعیت را ازدحام گویند. از آن به مناسبت در باب های طهارت، حج و دیات سخن گفته شده است.
در صورتی که ازدحام نمازگزاران جمعه مانع خروج فرد برای وضو گرفتن باشد و بیم از دست رفتن نماز برود، اگر نماز جمعه بر او واجب عینی باشد، می تواند با تیمّم نماز بخواند و قول مشهور، عدم وجوب اعادۀ آن است.
رمی در شب بر اثر ترس از ازدحام
حاجی در صورت عذر مانند بیم بر خود بر اثر ازدحام جمعیت در روز، می تواند در شب رمی کند.
کشته شدن به سبب ازدحام
اگر کسی به سبب ازدحام جمعیت در محلی کشته شد، در صورتی که قاتل او مشخص نشود، دیه اش از بیت المال پرداخت می شود.

ویکی واژه

انبوه شدن، انبوه جمعیت، مزاحمت، تزاحم.
ازدحامات.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم