( آنجا ) آنجا. ( اِ مرکب ، ق مرکب ) از اسماء اشاره بجائی دور چون ثَم َّ و هنا و هنالک در زبان عرب : از آنجا به نزدیک مادر دوان بیامد چو خورشید روشن روان.فردوسی.چو آنجارسید آن گرانمایه شاه پذیره شدش پهلوان سپاه.فردوسی.هم آنجا بدش تاج و گنج و سپاه هم آنجا نگین و هم آنجا کلاه.فردوسی.یکی تخت جامه بفرمود شاه که آنجا بیارند پیش سپاه.فردوسی.بوعلی وی رابه تون فرستد چنانکه آنجا شهربند باشد. ( تاریخ بیهقی ). - آنجا که ؛ آن مقام. آن حال. حیث : بکن شیری آنجا که شیری سزد که از شهریاران دلیری سزد.فردوسی.آنجا که عقاب کندپر گردد مرغابی تیزپر نخواهد شد.عمادی شهریاری.
فرهنگ معین
( آنجا ) ( اِ. ) آن مکان ، مکان مورد اشاره یا مورد نظر.
فرهنگ عمید
( آنجا ) اشاره به جای دور، جایی، جایی که: عقاب آنجا که در پرواز باشد / کجا از صعوه صیدانداز باشد (وحشی: ۴۲۶ )
فرهنگ فارسی
( آنجا ) ۱ - اشاره بجایی دور مقابل اینجا. یا آنجا که ... محلی که ... جایی که ... در مقامی که.... آنجا که عقاب پر بریزد از پش. لاغری چه خیزد ? ( مصدر ) ۱ - رهانیدن رهایی دادن . ۲ - آشکار کردن .
ویکی واژه
آن مکان، مکان مورد اشاره یا مورد نظر که مخاطب آن را میشناسد. آنجا ممکن است به دو بخش آن - جا قابل تجزیه باشد. (گفتگو): آنجای پدر آدم دروغگو، کنایه از: در اعتراض توهینآمیز به کسی که سخنش را دروغ دانستهاند، گفته میشود. (گفتگو): از آنجا رانده و از اینجا مانده، کنایه از: آنکه موقعیت قبلی خود را از دست داده و پناه یا موقعیت جدیدی را نیز که در نظر داشته، بدست نیاورده است.