استعلاج

لغت نامه دهخدا

استعلاج. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) طلب علاج کردن. ( غیاث ).
- استعلاج بیمار ؛ معالجه طلبیدن. درمان خواستن او.
|| زفت شدن پوست. ( زوزنی ). زفت پوست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). درشت گردیدن پوست. ( منتهی الارب ). سخت شدن پوست. ستبر و سخت شدن پوست.

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) درمان بیماری طلبیدن . ۲ - (اِمص . ) چاره جویی .

فرهنگ عمید

۱. علاج خواستن، درمان خواستن، طلب چاره و علاج کردن.
۲. معالجه کردن، درمان کردن.

فرهنگ فارسی

علاج خواستن، طلب علاج کردن، درمان درد خواستن، طلب چاره و علاج کردن
۱ - ( مصدر ) درمان جستن علاج بیماری طلبیدن مداوای مرض خواستن . ۲ - چاره خواستن . ۳ - ( اسم ) چاره جویی .

ویکی واژه

درمان بیماری طلبیدن.
چاره جویی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال شمع فال شمع فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال انبیا فال انبیا