لغت نامه دهخدا
بدانگه که گیرد جهان گرد و میغ
کل پشت چوگانْت گردد ستیغ.ابوشکور. || ( اِ ) بلندی کوه و قله کوه. ( برهان ) :
تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی
فرود آرد همی احجار صد من.منوچهری.بر آمد زاغ رنگ و ماغ پیکر
یکی میغ از ستیغ کوه قارن.منوچهری.|| آسمان. ( برهان ) ( اوبهی ) ( شرفنامه ). آسمان راست باشد. ( صحاح الفرس ). || ستیز. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || ستیزندگی و لجاجت. ( برهان ).