دست انداختن

لغت نامه دهخدا

دست انداختن. [ دَ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) انداختن دست.قرار دادن دست. درآوردن دست گرد چیزی یا فراز چیزی :تلکد؛ دست انداختن در گردن کسی. ( از منتهی الارب ).
- دست در روی کسی انداختن ؛ به روی او دست بلند کردن. دست برآوردن بر کسی به قصد لت یا سیلی زدن بر او : قاید جوابی چند درشت داد چنانکه دست در روی احمد انداخت. ( تاریخ بیهقی ص 328 ). || کنایه از شنا کردن و شناوری. ( برهان ) ( از آنندراج ). || تاختن وبه تاخت رفتن و با شتاب پیش رفتن و چهارنعل رفتن اسب. ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) :
دست اندازیم چون اسبان سیس
در دویدن سوی مرعای انیس.مولوی. || کنایه از تمسخر نمودن. ( آنندراج ). سخره کردن. ( ناظم الاطباء ).
- دست انداختن بروی کاری یا مالی ؛ تصرف کردن. آن خود کردن. مسلط بر آن شدن. غاصبانه مداخله کردن. آنرا متصرف شدن. آغاز به تصرف و تجاوز کردن. آنرا تصرف کردن وغالباً به تصرفی عدوانی. آنرا بقصد تملک تصرف کردن.( یادداشت مرحوم دهخدا ): تقلب ؛ دست انداختن در چیزی بخواست خود. ( از منتهی الارب ).
- دست انداختن کسی را ؛ او را سخره کردن. او را استهزاء کردن. سخریه کردن. ریشخند کردن. مسخره کردن. مضحکه قرار دادن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| دست و پا انداختن ؛ بسط و قبض تشنجی محتضر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ معین

( ~. اَ تَ ) (مص م . ) (عا. ) ریشخند کردن ، به تمسخر گرفتن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - مسخره کردن ریشخند کردن ملعبه قرار دادن . ۲ - شنا کردن سباحت .
انداختن دست قرار دادن دست کنایه از تمسخر نمودن .

ویکی واژه

(عا.)
ریشخند کردن، به تمسخر گرفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال مکعب فال مکعب فال زندگی فال زندگی فال اعداد فال اعداد