سوز و گداز

لغت نامه دهخدا

سوز و گداز. [ زُ گ ُ ] ( ترکیب عطفی، اِمص مرکب ) سوزنده و گدازنده. ( ناظم الاطباء ). || سوختن و گداختن. التهاب و سوزش. رنج و عذاب:
بسی پادشاهان گردن فراز
که رفتند از اینجا بسوز و گداز.فردوسی.چون شمعسحرگاه دل سوخته هر شب
بی روی تو در سوز و گداز است چه گویم.عطار.ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است.حافظ.چون نیست نماز من آلوده نمازی
در میکده زآن کم نشود سوز و گدازم.حافظ.|| ( اِ مرکب ) نام آهنگی است و این همان شیرین و فرهاد است. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

سوزنده و گدازنده نام آهنگی است و این همان شیرین و فرهاد است

جمله سازی با سوز و گداز

آتشکده: در اصطلاح صوفیه دل صوفی است که پیوسته در آتش سودای حق در سوز و گداز است.
شب که با یاد رخت داشت دلم سوز و گداز برق آهم به تکاپوی تو شد در تک و تاز
بهلول تا چهل روز اين كلمات را با سوز و گداز مى گفت: و اشك مى ريخت، به طورىكه حيوانات وحشى و درندگان بر او مى گريستند.
پروانه صفت مائیم بر گرد رخت دایر وز سوز و گداز ما هیچت غم و پروانه
کبک بر سوز و گداز بلبل ار خندد همی او چه غم دارد که عاشق در جهان رسواستی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
عمیق
عمیق
کس کش
کس کش
هورنی
هورنی
بررسی
بررسی