خریش

لغت نامه دهخدا

خریش. [ خ َ ] ( اِ ) خنده ریش. ( ناظم الاطباء ). خنده خریش.( یادداشت بخط مؤلف ). خنده ای که از روی تمسخر و استهزاء و فسوس بود. ( برهان قاطع ). || کسی که از روی استهزا بر وی خنده کنند. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || خراش. برداشتگی پوست از بدن. || ( نف ) خراشنده. چیزی که می خراشد. || کدبانو. خاتون خانه. ( ناظم الاطباء ).
خریش. [ خ ُ ] ( اِ ) پادشاه. || بزرگ. || کدخدا. || کدبانوی خانه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) ریشخند، استهزا.
(خَ ) (اِ. ) خراش .

فرهنگ عمید

۱. خراش، خراشیدگی.
۲. ریشخند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ریشخند استهزا .
پادشاه یا بزرگ

ویکی واژه

خراش.
ریشخند، استهزا.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال تاروت فال تاروت فال ارمنی فال ارمنی فال ورق فال ورق