لغت نامه دهخدا
جارحه. [ رِ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث جارح. جراحت کننده. ( آنندراج ). || اسب ماده. قولهم هذه الناقة و الاتان من جوارح المال ؛ یعنی جوان و بچه ده است. || اندامهای مردم که بدان کار کنند. ( منتهی الارب ). دست. ( نصاب الصبیان ). اندام. ( السامی ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) : دستی که عمده تن است و عزیزترین جارحه است از جوارح چون مارگزیده و باقی تن به عَدوای علت آن تلف خواهد شد،معالجت آن جز قطع و ابانت نیست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 162 ). || سگ. ( ترجمان عادل مشهور به جرجانی ). || مرغ شکاری. ( منتهی الارب ) ( ترجمان عادل مشهور به جرجانی ) ( مهذب الاسماء ) ( مقدمة الادب ). || جانور شکاری از مرغ و دد. ج ، جوارح. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). شکره که پرنده ای است.