لغت نامه دهخدا
یکی بومهن خیزد از ناگهان
بر و بومشان پاک گردد نهان.فردوسی.برآمد یکی بومهن نیمشب
تو گفتی زمین دارد از لرزه تب.اسدی.پر از بومهن شد سراسر جهان
ستاره هویدا و گردون نهان.اسدی.از پریزت چنان بلرزد کوه
که زمین بومهن بلرزاند.علی فرقدی.|| روده گوسفندی را گویند که از سرگین پاک نکرده باشند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
بومهن. [ م ِ هَِ ] ( اِخ ) یا بومهند. دهی از دهستان سیاهرود است که در بخش افجه شهرستان تهران واقع است و 588 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).