اعدي

لغت نامه دهخدا

اعدی. [اَ دا ] ( ع ن تف ) نعت تفضیلی از عداوة. ( یادداشت بخطمؤلف ). بی چیزتر : و لیس احد اعدی الاسلام منه [ ای ملک چرز ]. ( اخبارالصین و الهند ص 14 س 1 ).
- اعدی عدو ؛ دشمن ترین دشمنان. دشمنتر دشمن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| بهتر دونده. ( ناظم الاطباء ). دونده تر. ( یادداشت بخط مؤلف ): و سلیک بن سلکة کان اعدی الناس حتی ان الفرس لایدرکه. ( صبح الاعشی ج 1 ص 452 ).
- امثال :
اعدی من الحیة.
اعدی من الذئب .
اعدی من السلیک .
اعدی من الشنفری .
اعدی من الظلیم . ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| ستمکارتر. ( فرهنگ فارسی معین ). || سرایت کننده تر. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
اعدی من الثؤَباء ؛ متعدی تر و سرایت کننده تر از خامیازه.
اعدی من الجرب . ( از یادداشتهای مؤلف ).
|| مخوف تر. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(اَ دا ) [ ع . ] (ص تف . ) دشمن تر، ستمکارتر.

ویکی واژه

دشمن تر، ستمکار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال ابجد فال ابجد فال آرزو فال آرزو فال کارت فال کارت