شهی

شهی کوتاه شده‌ی شاهی و به معنای مرتبط با شاه به معنای پادشاهی، سلطنت و شاهی می باشد. واژه شاه به معنای سرور، حاکم و فردی قدرتمند است که مجاز به اعمال قدرت می‌باشد. همچنین، این کلمه به معنای اصل و خداوند نیز به کار رفته است، زیرا پادشاهان به عنوان اصل و نماینده خداوند در میان مردم شناخته می‌شوند و به همین دلیل به آن‌ها شاه گفته می‌شود. شاه عنوانی سلطنتی و یکی از رایج‌ترین القاب حاکمان ایرانی و همچنین فرمانروایان سرزمین‌های تحت تسلط ایرانیان و ترکان به شمار می‌رود. ایرانیان از دیرباز به مقام شاهی تقدس می‌دادند و بر این باور بودند که خداوند فردی نیکو و شایسته را به عنوان پدری مهربان برای مردم برمی‌گزیند و در واقع، او دارای موهبتی الهی به نام فر شاهی است. فره، یا خوره، نوری الهی است که بر هر کس بتابد، او را بر دیگران برتری می‌بخشد. از این نور است که فرد شایستگی نشستن بر تخت سلطنت را پیدا می‌کند. در باور ایرانیان باستان، شاه باید دارای فر می‌بود و تا زمانی که بر راه عدالت گام برمی‌داشت، این فر با او همراه بود؛ اما به محض اینکه از مسیر عدالت منحرف می‌شد، فر از او جدا می‌گردید. این موضوع در مورد جمشید و کاووس نیز اتفاق افتاد. در فرهنگ ایرانی، شاه به عنوان سایه خدا بر روی زمین شناخته می‌شود و دوام حکومت و خوشبختی کشور به فر و عدالت او بستگی دارد.

لغت نامه دهخدا

شهی. [ ش َ ] ( ص نسبی ) مخفف شاهی، منسوب بشاه. || ( حامص ) پادشاهی. ( برهان ). سلطنت و شاهی. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). پادشاهی. ( غیاث ) ( رشیدی ) ( یادداشت مؤلف )( جهانگیری ). شاهنشهی. ( یادداشت مؤلف ):
بدو گفت بی تو نخواهم مهی
نه اورنگ و نه تاج و طوق شهی.فردوسی.شهی گرچه یک روز باشد خوش است.اسدی.بیزار گردند از شهی شاهان اگر بوئی برند
زآن باده ها که عاشقان در مجلس خاقان خورند.مولوی ( از آنندراج ).بجز غلامی دلدار خویش سعدی را
ز کار و بار جهان گر شهی است عار آید.سعدی.گل را دیدم نشسته بر تخت شهی.حافظ. || دامادی، چه داماد را نیز شه گویند. ( برهان ). دامادی. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث ). شاهی. شه و شاه بمعنی داماد. ( جهانگیری ):
بنیاد نشاط عالم افکند
بهرشهی خجسته فرزند.امیرخسرو ( از انجمن آرا ).که ما را عیش آماده ست امروز
شهی این دو شه زاده ست امروز.امیرخسرو ( از انجمن آرا ).|| ( ص ) هر چیز شیرین عموماً و حلوایی که از نشاسته و تخم مرغ پزند خصوصاً. ( از برهان )( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از غیاث ) ( ازجهانگیری ). هر چیز شیرین. ( غیاث ). || خوش و خرم. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). در تمام معانی رجوع به شاه و شاهی شود.
شهی. [ ش َ هی ی ] ( ع ص ) مرد خواهان و آزمند. ( منتهی الارب ). شهوان. یقال: رجل شهی؛ ای شهوان. ( اقرب الموارد ). رجوع به شهوان شود. || لذیذ. ( از اقرب الموارد ): شی شهی؛ چیز لذیذ. ( از اقرب الموارد ).
- شی غری شهی؛ چیزی که چشم به دیدن وی مشتاق است. ( ناظم الاطباء ).
|| مرغوب. ( منتهی الارب ). مشتهی. ( اقرب الموارد ).
- طعام شهی؛ طعام مرغوب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
شهی. [ ش َ هی ی / هی ] ( از ع، ص ) خوش مزه. خواهش زای. خواهش انگیز. مشهی. مرغوب. آرزوانگیز. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). مطبوع و دل انگیز و شیرین:
هزار بار ز عنبر شهی تر است به خُلق
هزار بار ز آهن قویتر است به باس.منوچهری.وگر جودش گذر گیرد بسوی مکه و بطحا
شهی و شهد گرداند کشنده شحم در حنظل.

فرهنگ معین

(شَ ) (ص. ) ۱ - منسوب به شاه. ۲ - مطلوب، مرغوب.

فرهنگ عمید

۱. خواهان و آزمند.
۲. ویژگی چیز مطلوب، مرغوب، و لذیذ.
۳. شهوت انگیز.

فرهنگ فارسی

۱ - کسی که اشتها دارد. ۲ - مطلوب مرغوب. ۳ - هر چیز شیرین ( عموما ). ۴ - حلوایی که از نشاسته و تخم مرغ پزند ( خصوصا ).
مرد خواهان و آزمند یا لذیذ مرغوب

ویکی واژه

منسوب به شاه.
مطلوب، مرغوب.

جمله سازی با شهی

شهی که وحش بیابان از او گرفته مراد صغیر کی شود از لطف و رحمتش مأیوس
دیده از مکتوب زخم تازه ای روشن نکرد دل شهید انتظار قاصد پیکان اوست
ای وقف شهیدان تو صحرای قیامت آوازه ای از کوی تو غوغای قیامت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال انبیا فال انبیا فال کارت فال کارت فال شمع فال شمع