سیرنگ. [ رَ ] ( اِ ) پرنده ای است که آن را سیمرغ و عنقا خوانند. ( از برهان ). سیمرغ. ( آنندراج ). سیمرغ زیرا که سی رنگ دارد. ( فرهنگ رشیدی ) : همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته همچو آکنده به صد رنگ نگارین سیرنگ.فرخی.جز خیالی ندیدم از رخ تو جز حکایت ندیدم از سیرنگ.خیالی ( از فرهنگ رشیدی ).مزاج گوهر آدم نظیر لطف تو یافت وگرنه خام بماندی چو طینت سیرنگ.نجیب جرفادقانی.|| کنایه از محالات و چیزی که فکر کسی بدان نرسد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) اشاره بر ذات باریتعالی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(رَ ) (اِ. ) سیمرغ ، عنقاء.
فرهنگ عمید
مرغی افسانه ای و موهوم، سیمرغ، عنقا: همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی: ۲۰۵ ).
فرهنگ فارسی
سیمرغ، مرغی افسانهای وموهوم ۱ - مرغی است افسانه یی سیمرغ . ۲ - خیال محال اندیشه باطل و بیهوده .