سرجمله. [ س َ ج ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) کنایه از خلاصه و گزیده. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : خاقان کبیر ابوالمظفر سرجمله شده مظفران را.خاقانی.جمال او سرجمله حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و بیغمی. ( سندبادنامه ص 135 ). زبان در زبان گنج پرداختم از آن جمله سرجمله ای ساختم.نظامی.سرخیل سپاه تاجداران سرجمله جمله شهریاران.نظامی.این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود. ( فیه مافیه ص 53 ).
فرهنگ معین
(سَ. جُ لِ ) [ فا - ع . ] ۱ - (ق . ) به طور کلی ، جملگی . ۲ - (ص . ) برگزیده ، بهترین .
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - راس عمده . ۲ - خلاصه گزیده بهتر از هر چیزی . کنایه از خلاصه و گزیده