زنگ زده

لغت نامه دهخدا

زنگ زده. [ زَ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) زنگ گرفته. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زنگارگرفته. اکسیده . بااکسیژن ترکیب شده. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عمر پرمایه به خواب و خور، بر باد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خری به کلند.ناصرخسرو.در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد.خاقانی.|| به آفت زنگ مبتلا شده : کشتی زنگ زده. زرع مأروق. زرع میروق. غله زنگ زده. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) زنگار گرفته اکسیده با اکسیژن ترکیب شده .

ویکی واژه

arrugginito
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس فال پی ام سی فال پی ام سی فال لنورماند فال لنورماند