ریش دار. ( نف مرکب ) ریش برآورده. دارای ریش. ( ناظم الاطباء ). ذولحیة.لحیانی. ملتحی. ریش آورده. ریشو. ( یادداشت مؤلف ). - زن ریش دار ؛ زنی که موی بر صورت دارد. یکی از علائم ظهور امام غایب نزد شیعه پیدا آمدن زن ریش دار است و همان زن ، کشنده و قاتل امام دوازدهم خواهد بود. ( از یادداشت مؤلف ). - مرغ ریش دار ؛ مرغی که موی در غبغب دارد.
فرهنگ عمید
مردی که ریش دارد و ریش خود را نمی تراشد، دارای ریش.
فرهنگ فارسی
ریش بر آورده و دارای ریش
فرهنگستان زبان و ادب
{bearded, barbate} [زیست شناسی- علوم گیاهی] دارای کرک های بلند معمولاً دسته ای یا خطی یا ناحیه ای