رجاله

لغت نامه دهخدا

( رجالة ) رجالة. [ رَج ْ جا ل َ ] ( ع ص ) ج ِ راجل. ( المنجد ) ( آنندراج ) ( ترجمان ترتیب عادل ص 50 ). || ج ِ راجل. پیادگان. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از اقرب الموارد ). پیادگان. ( دهار ). پیادگان. مقابل خیالة ( سواران ). ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). || ج ِ رَجُل. || ج ِ رَجَل. || ج ِ رَجِل. ( منتهی الارب ). رجوع به کلمه های مزبور شود. || در فارسی اراذل و اوباش را گویند، و گاهی برای مفرد بکار برند، چون : زنی رجاله. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
رجاله. [ رَج ْ جا ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِ ) مردمان پست و بی سروسامان. ( ناظم الاطباء ). سفلگان. فرومایگان. ( فرهنگ فارسی معین ). غوغا. اراذل و اوباش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و حرب افتاد میان سپاه دیگران و قتلی بسیار برفت و رجاله برخاستند و در ماه ذیحجه به سرای وزیر ابن مقله رفتند تا او را بکشند. ( مجمل التواریخ و القصص ). و کارزار افتاد میان سپاه و رجال و عام و سواران تا بسیاری رجاله کشته شدند و برای پادشاه جمع آمدند و باز حرب پیوست... ( مجمل التواریخ و القصص ). و در آن مدت [ مدت شغب ] صیادان دست از ماهی گرفتن بداشته بودند و درِ دکانها نگشادند مگر آفتاب بلند برآمد، از دست رجاله. ( مجمل التواریخ و القصص ). || ج ِ راجل. پیادگان : رجاله لشکردر پیش ایشان سپرها روی آورده و تیغها کشیده و سنانها راست کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 333 ). رجاله لشکر چون گوزن بدان دیوارها بردویدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 343 ). کافر راه مطاولت در محاربت و مصاولت پیش گرفت تا اذناب لشکر و رجاله حشم او که بر عقب می آمدند برسند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 201 ). جمعی از رجاله لشکر و بازماندگان حشم در مصاحبت آن روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 265 ). رجاله دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 350 ).
گفتم به گل سرخ که عارت ناید
پیش از تو گل زرد به بازار آید
گفتا تو مگر حدیث شه نشنیدی
رجاله ز پیش شه ببازار آید.؟

فرهنگ معین

(رَ جّ لِ ) [ ع . رجالة ] (اِ. ) جِ راجل . ۱ - پیادگان . ۲ - اوباش ، فرومایگان .

فرهنگ عمید

۱. مردم پست و فرومایه، سفلگان. &delta، با این معنی به هر دو صورت مفرد و جمع به کار می رود.
۲. [قدیمی] = راجل

فرهنگ فارسی

پیادگان، مردپست وفرومایه راهم میگویند
( اسم ) جمع راجل . ۱ - پیادگان . ۲ - سفلگان فرومایگان .
جمع راجل یا پیادگان

ویکی واژه

رجالة
جِ راجل.
پیادگان.
اوباش، فرومایگان.
↑ (ناظم الاطباء) . سفلگان . فرومایگان . (فرهنگ فارسی معین ) . غوغا. اراذل و اوباش . (یادداشت مرحوم دهخدا) و حرب افتاد میان سپاه دیگران و قتلی بسیار برفت و رجاله برخاستند و در ماه ذیحجه به سرای وزیر ابن مقله رفتند تا او را بکشند. (مجمل التواریخ و القصص ) . و کارزار افتاد میان سپاه و رجال و عام و سواران تا بسیاری رجاله کشته شدند و برای پادشاه جمع آمدند و باز حرب پیوست ... (مجمل التواریخ و القصص ) . و در آن مدت [ مدت شغب ] صیادان دست از ماهی گرفتن بداشته بودند و درِ دکانها نگشادند مگر آفتاب بلند برآمد، از دست رجاله . (مجمل التواریخ و القصص ) . ج ِ راجل . پیادگان: رجاله لشکر در پیش ایشان سپرها روی آورده و تیغها کشیده و سنانها راست کرده . (ترجمه تاریخ یمینی ص 333) . رجاله لشکر چون گوزن بدان دیوارها بردویدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343) . کافر راه مطاولت در محاربت و مصاولت پیش گرفت تا اذناب لشکر و رجاله حشم او که بر عقب می آمدند برسند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 201) . جمعی از رجاله لشکر و بازماندگان حشم در مصاحبت آن روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 265) . رجاله دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350) . گفتم به گل سرخ که عارت ناید پیش از تو گل زرد به بازار آید گفتا تو مگر حدیث شه نشنیدی رجاله ز پیش شه ببازار آید.
.
.
گفتم به گل سرخ که عارت ناید
پیش از تو گل زرد به بازار آید
گفتا تو مگر حدیث شه نشنیدی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال سنجش فال سنجش فال مکعب فال مکعب فال نوستراداموس فال نوستراداموس