دوادو

لغت نامه دهخدا

دوادو. [ دَ دَ / دُو ] ( اِ مرکب ) دویدن بود به هر طرف از پی هم. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( برهان ). دوندگی. ( ناظم الاطباء ) :
پس ستون این جهان خود غفلت است
چیست دولت کاین دوادو با لت است.مولوی.- دوادو کردن ؛ دوندگی کردن. سخت در تلاش و تکاپو بودن : خوی من نیست که بگزافه دوادو کنم و رنج برم... آن چه روزی من است بر من بیاید. ( فیه مافیه ). || دوندگی دائم و در مسافرت بسیار. ( از ناظم الاطباء ). || ( نف مرکب ) کسی را گویند که خدمات جزوی به او رجوع فرمایند و هرساعت او را به کاری فرستند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). پادو. || قاصد و پیک. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(دَ دَ وْ ) (ق مر ) ۱ - دوندگی . ۲ - مجازاً سعی ، کوشش .

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) دویدن به هر طرف از پی هم . ۲ - ( صفت ) شخصی که خدمات جزئی به او رجوع کنند و هر ساعت او را پی کاری فرستند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال انگلیسی فال انگلیسی فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت