درنگیدن

لغت نامه دهخدا

درنگیدن. [ دِ رَ دَ ] ( مص ) درنگ کردن. ثبات و آرام ورزیدن. ( برهان ). آرام گزیدن. ثبات ورزیدن. ( آنندراج ). ثابت ماندن. ( ناظم الاطباء ). || تأخیر کردن. ( برهان ). دیری کردن. ( ناظم الاطباء ). || توقف کردن. ماندن. متوقف شدن. ( ناظم الاطباء ). || آرامیدن. ( ناظم الاطباء ).
درنگیدن. [ دَ / دِ رَ دَ ] ( مص ) به بانگ درآمدن. ( ناظم الاطباء ). صدا کردن تار و ساز و گرز و شمشیر. ترنگیدن. و رجوع به درنگ [ دَ / دِ رَ ] شود.

فرهنگ معین

(دِ رَ دَ ) (مص ل . ) درنگ کردن .

فرهنگ عمید

۱. درنگ کردن.
۲. دیر کردن.
۳. توقف کردن، بازایستادن.

فرهنگ فارسی

درنگ کردن
به بانگ در آمدن صدا کردن تار و ساز و گرز و شمشیر ترنگیدن

ویکی واژه

درنگ کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال ارمنی فال ارمنی فال انبیا فال انبیا فال مارگاریتا فال مارگاریتا