خطام

لغت نامه دهخدا

خطام. [ خ ِ ] ( ع اِ ) زه آویخته بکمان. ج ، خُطُم. || زه کمان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خُطُم. || مهار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). ج ، خُطُم : ملاح گفت : کشتی را خللی هست یکی از شما که دلاورترست... باید که بدین ستون رود و خطام کشتی بگیرد. ( گلستان سعدی ). || داغی است شتران را در بینی و یا در عرض روی تا رخسار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). اغلب شتران بیک خطام یا دو خطام داغ میشود. منه : جمل مخطوم خطام او خطامین ( بصورت اضافه ).
خطام. [ خ ِ ]( ع مص ) مصدر ثلاثی «خَطم » و ثلاثی مزیدفیه «مخاطمه » است. رجوع به «خطم » و «مخاطمه » در این لغت نامه شود.
خطام. [ خ َطْ طا ] ( ع ص ) مشکی که پربوی کند خیشوم را.( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). منه : مسک خطام.

فرهنگ معین

(خِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - افسار، مهار. ۲ - زهِ کمان .

فرهنگ عمید

ریسمان جلو کشتی.

فرهنگ فارسی

مشکی که پر بوی کند خیشوم را

ویکی واژه

افسار، مهار.
زهِ کمان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال درخت فال درخت فال احساس فال احساس فال رابطه فال رابطه