حظر

لغت نامه دهخدا

حظر. [ ح َ ] ( ع مص ) حجر. ( تاج المصادر بیهقی ). منع. بازداشتن. ( دهار ) ( ترجمان علامه جرجانی ). تحریم.حرام کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ). حظرة. حظارة. بازداشتن کسی را از چیزی. مقابل اباحة و آن عملی است که در ترک آن ثواب و در فعل آن عقاب است. ( تعریفات ). || حظیره ساختن. || حظرمال ؛ بندکردن شتران و گوسفندان را در حظیر. || حظر شی ٔ؛ گرد کردن چیز. جمع کردن چیز. ( منتهی الارب ).
حظر. [ ح َ ظِ ] ( ع اِ ) شاخ درخت هر چوب که با آن حظیره سازند. ( آنندراج ). || خار تر. || ( مص ) وقوع در حظر رطب ؛ افتادن در آنچه فوق طاقت است. || ایقاد در حظر رطب ؛ سخن چینی کردن. || آوردن حظر رطب ؛ آوردن بسیاری از مال مردم یا آوردن دروغ و مکروه. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) منع کردن ، بازداشتن .

فرهنگ عمید

۱. باز داشتن، منع کردن، بازداشتن و منع کردن کسی از چیزی.
۲. حرام کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) باز داشتن ممنوع کردن ناروا داشتن حرام کردن مقابل اباحت ( اباحه ) .
شاخ درخت یا هر چوب که با آن حظیره سازند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حَظْر به معنای حرمت می باشد.
حظر در لغت به معنای منع و در کلمات فقها به معنای حرمت- از احکام پنج گانه تکلیفی- به کار رفته است

[ویکی الکتاب] معنی حَضَرَ: حاضر شد - فرا رسید (در جمله"حَتَّیٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ﭐلْمَوْتُ")
معنی حَذَر: ترسیدن و دوری جستن
تکرار در قرآن: ۳(بار)
منع. راغب می‏گوید: حظر آن است که چیزی را جمع کرده در آغل بگذاری. (در این صورت آن چیز را از دیگران منع کرده‏ای). از اینجاست که محظور به معنی ممنوع آمده است عطای پروردگار تو ممنوع نیست . هشیم: چوبهای خشکی است که می‏شکند و میریزد. محتظر (به صیغه فاعل) کسی است که برای باغ و یا گوسفندان خود محلّی می‏سازد این شخص چوبها و علفهای خشکیده را جمع کرده و در ساختن ان محل به کار می‏برد مثلا آغلی از چوب و علف می‏سازد آیه شریفه درباره قوم صالح است یعنی: یک صیحه بر آنها فرستادیم مانند چوبها و علفهای خشکیده حظیره ساز شدند.

ویکی واژه

منع کردن، بازداشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال فنجان فال فنجان فال فرشتگان فال فرشتگان فال کارت فال کارت