جمود
جمود. [ ج َ ] ( ع ص ) بی اشک. ( منتهی الارب ). جامد. ( اقرب الموارد ). گویند: عین جمود. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). جمود. [ ج ُ ] ( ع مص ) جامد شدن. یخ بستن. ( فرهنگ فارسی معین ). فسرده و بسته گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || بخل و امساک ورزیدن. || واجب شدن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به جمد شود. || ( اِمص ) افسردگی. بستگی. || ناپذیرایی. خشکی ( اخلاقاً ). ( فرهنگ فارسی معین ).
(جُ ) (مص ل . ) جامد شدن .
۱. [مجاز] انعطاف ناپذیری، بی نرمشی. ۲. [مجاز] خشک شدن، خشکی. ۳. [مجاز] افسرده شدن، افسردگی. ۴. جامد بودن.
بسته شدن، یخ بستن آب، لخته شدن وخشک شدن خون ۱-( مصدر ) جامد شدن افسرده شدن یخ بستن آب .۲- ( اسم ) افسردگی بستگی . ۳- ناپذیرایی خشکی ( اخلاقا ). بی اشک جامد گویند عین جمود
جامد شدن.
فال و استخاره
فال کارت
فال عشق
فال تاروت