جان بوز. [ جام ْ ] ( اِ مرکب ) در دو مورد فخرالدین گرگانی این کلمه را بکار برده و در هیچیک از فرهنگهای موجود معنایی که مناسب باشددیده نشد و معنی دقیق آن معلوم نگردید : کنون از من همی جان بوز خواهی به دی مه در همی نوروز خواهی چو کام و ناز باشد نه مرایی چو باد و برف باشد بر من آیی.( ویس و رامین ).اگربخشایی از من بستر و گاه چرا گیری از او مشتی جو و کاه بمشتی کاه وی را میهمان کن بجان بوزی دل مرا شادمان کن.( ویس و رامین ).
فرهنگ معین
(اِمر. ) خانه و حفاظ .
فرهنگ عمید
۱. جان پناه، پناهگاه. ۲. غار یا حفره ای در کوه و بیابان که از سرما به آن پناه ببرند.