توسیط

لغت نامه دهخدا

توسیط. [ ت َ ] ( ع مص ) اندر میان کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). در میان آوردن چیزی.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). در میان قرار دادن. ( از اقرب الموارد ). || وسیط و میانجی شدن. ( از اقرب الموارد ). واسطه شدن :
زآنکه نفع نان در آن نان داد اوست
بدهدت آن نفع بی توسیط پوست.مولوی.|| به دو نیم کردن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). به دو نیم بریدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شکم دریدن. دریدن شکم ، کشتن را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ): فامر به فوسط فخرج اللبن من مصرانه. ( ابن بطوطة، یادداشت ایضاً ). و دخلت علیه یوماً و هو یرید توسیط رجل من الکفار فقلت له باﷲ لاتفعل ذلک فانی مارأیت احداً قط یقتل بمحضری.( ابن بطوطه ، ایضاً ).

فرهنگ معین

(تُ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - میانجی گری کردن . ۲ - چیزی را از وسط دو نیم کردن .

فرهنگ عمید

۱. در میان قرار دادن چیزی.
۲. چیزی را از وسط دونیمه کردن.
۳. میانجی کردن، واسطه ساختن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- واسطه کردن در میان گذاشتن . ۲ - چیزی را از وسط دو نیم کردن . ۳ - میانجی گری کردن .

ویکی واژه

میانجی گری کردن.
چیزی را از وسط دو نیم کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس فال چوب فال چوب