تلف کردن

لغت نامه دهخدا

تلف کردن. [ ت َ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ضایعو خراب کردن. نابود کردن. از دست دادن :
چه سود از پشیمانی آید بکف
چو سرمایه عمر کردی تلف.سعدی ( بوستان ).یکی زندگانی تلف کرده بود
به جهل و ضلالت سرآورده بود.سعدی ( بوستان ).از سرد مهری آتش شوقم فسرده است
روغن تلف مکن به چراغی که مرده است.صائب ( از آنندراج ).نظاره را تلف مکن ای چشم بد معاش
شاید به وصل او برسی کار عالم است.ملهمی تبریزی ( ایضاً ).

فرهنگ معین

(تَ لَ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - به هدر دادن . ۲ - نابود کردن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بر باد دادن :(( هم. اموال خود را تلف کرد . ) ) ۲ - نابود کردن کشتن .
ضایع و خراب کردن . نابود کردن .

ویکی واژه

sprecare
به هدر دادن.
نابود کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال شمع فال شمع فال درخت فال درخت فال چای فال چای