تجوع

لغت نامه دهخدا

تجوع. [ ت َ ج َوْ وُ ] ( ع مص ) گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گرسنگی :
نیز جوع و حاجتم از حد گذشت
صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت.مولوی ( مثنوی ).گفت دانم کز تجوع وز خلا
جمع آمد رنجتان زین کربلا.مولوی ( مثنوی ).|| خویشتن را گرسنه داشتن. ( زوزنی ). خود را گرسنه داشتن بقصد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).

فرهنگ معین

(تَ جَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) گرسنگی کشیدن ، به خود گرسنگی دادن .

فرهنگ عمید

خود را گرسنه داشتن، گرسنگی کشیدن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَا تَجُوعَ: که گرسنه نشوی
ریشه کلمه:
جوع (۵ بار)
گرسنگی. نه چاق می‏کند و نه از گرسنگی بی نیاز می‏نماید این کلمه چهار بار در کلام اللّه مجید آمده است و یکبار فعل آن .

ویکی واژه

گرسنگی کشیدن، به خود گرسنگی دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال جذب فال جذب فال سنجش فال سنجش فال ای چینگ فال ای چینگ