تجوع. [ ت َ ج َوْ وُ ] ( ع مص ) گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). گرسنگی : نیز جوع و حاجتم از حد گذشت صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت.مولوی ( مثنوی ).گفت دانم کز تجوع وز خلا جمع آمد رنجتان زین کربلا.مولوی ( مثنوی ).|| خویشتن را گرسنه داشتن. ( زوزنی ). خود را گرسنه داشتن بقصد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).
فرهنگ معین
(تَ جَ وُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) گرسنگی کشیدن ، به خود گرسنگی دادن .
فرهنگ عمید
خود را گرسنه داشتن، گرسنگی کشیدن.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی لَا تَجُوعَ: که گرسنه نشوی ریشه کلمه: جوع (۵ بار) گرسنگی. نه چاق میکند و نه از گرسنگی بی نیاز مینماید این کلمه چهار بار در کلام اللّه مجید آمده است و یکبار فعل آن .