بلغمی

لغت نامه دهخدا

بلغمی. [ ب َ غ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بلغم. رجوع به بلغم و بلغمیة شود. || ( اِ ) کسی که فربه و پفالو است. ( فرهنگ فارسی معین ). || در اصطلاح پزشکی ، ترشحات غلیظ از نوع بلغم. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بلغمی مزاج ؛ که مزاجی بلغمی دارد. که دیر متأثر شوداز چیزها. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

۱. مربوط به بلغم.
۲. خونسرد، بلغمی مزاج.

فرهنگ فارسی

فربه وپفالو، بی درد، خونسرد
( صفت ) منسوب به بلغم ۱- کسی که فربه و پفالو است . ۲- ترشحات غلیظ از نوع بلغم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود استخاره کن استخاره کن فال ارمنی فال ارمنی فال تک نیت فال تک نیت