انگشت گزیدن

لغت نامه دهخدا

انگشت گزیدن. [ اَ گ ُ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از تأسف و پشیمانی و ندامت و حیرت باشد. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از مؤید الفضلاء ). تأسف و پشیمانی و حیرت داشتن. ( ناظم الاطباء ). بتعجب یا از پشیمانی بدندان گرفتن انگشت. ( یادداشت مؤلف ) :
صورتگر چین از حسد صورت خوبش
هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده است.امیر معزی.عقل هم انگشت خود رامی گزد
زانکه جان اینجاست بیجان میروم.مولوی ( از انجمن آرا ).در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده.سعدی.بزیر تیغ تو از شرم ناشکیبایی
چو شمع میگزم انگشت زینهارخجل.سعدی ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(اَ گُ. گَ دَ )(مص ل . )۱ - تأسف خوردن ، حسرت خوردن . ۲ - حیرت داشتن .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - تائسف خوردن پشیمان شدن . ۲ - حیرت داشتن متعجب شدن .

ویکی واژه

تأسف خوردن، حسرت خوردن.
حیرت داشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال ماهجونگ فال ماهجونگ