اقماع

لغت نامه دهخدا

اقماع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قَمع. ( منتهی الارب ). و قِمع و قِمَع، بمعنی قیف. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به قمع شود.
اقماع. [ اِ ] ( ع مص ) خوار و شکسته کردن کسی را. ( آنندراج ). خوار و حقیرگردانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اذلال و قهر. ( تاج المصادر ). || آب در گلو فروشدن بی کشیدن و بی فروبردن آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کوهان کردن شتر بچه ودراز شدن کوهان آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || راندن و دفع کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بازایستادن و بازداشتن از کاری. ( آنندراج ).

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - خوار کردن ، حقیر گردانیدن . ۲ - شکستن ، مغلوب کردن . ۳ - راندن ، دفع کردن .

فرهنگ عمید

۱. خوار کردن، کسی را حقیر کردن.
۲. مغلوب کردن، برانداختن.
۳. راندن، دفع کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - خوار کردن حقیر گردانیدن کسی را . ۲ - شکستن مغلوب کردن . ۳ - راندن دفع کردن .
جمع قمع بمعنی قیف

ویکی واژه

خوار کردن، حقیر گردانیدن.
شکستن، مغلوب کردن.
راندن، دفع کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز