اقماع
اقماع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ قَمع. ( منتهی الارب ). و قِمع و قِمَع، بمعنی قیف. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به قمع شود.
اقماع. [ اِ ] ( ع مص ) خوار و شکسته کردن کسی را. ( آنندراج ). خوار و حقیرگردانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اذلال و قهر. ( تاج المصادر ). || آب در گلو فروشدن بی کشیدن و بی فروبردن آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کوهان کردن شتر بچه ودراز شدن کوهان آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || راندن و دفع کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بازایستادن و بازداشتن از کاری. ( آنندراج ).
( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - خوار کردن ، حقیر گردانیدن . ۲ - شکستن ، مغلوب کردن . ۳ - راندن ، دفع کردن .
۱. خوار کردن، کسی را حقیر کردن.
۲. مغلوب کردن، برانداختن.
۳. راندن، دفع کردن.
( مصدر ) ۱ - خوار کردن حقیر گردانیدن کسی را . ۲ - شکستن مغلوب کردن . ۳ - راندن دفع کردن .
جمع قمع بمعنی قیف
خوار کردن، حقیر گردانیدن.
شکستن، مغلوب کردن.
راندن، دفع کردن.