لغت نامه دهخدا
استردن. [ اُ ت ُ دَ ] ( مص ) ستردن. پاک کردن. ( جهانگیری ). پاک ساختن. ( برهان ). محوساختن. ( جهانگیری ). محو کردن. ( برهان ) :
از جا نبرد چیزی آنرا که تو جا دادی
غم نسترد آن دل را کو را ز غم استردی.مولوی.|| تراشیدن. ( جهانگیری ) ( برهان ). تراشیدن مو. ( غیاث ). || مؤلف مؤید الفضلاء گوید: در فرهنگی بمعنی ساخته شدن بنظر آمده.