( آمیزگار ) آمیزگار. ( ص مرکب ) آمیزنده. خواهان معاشرت. بسیار معاشرت کننده با مردمان. خالط. خلط. لابک. مخالط : وگر خنده رویست و آمیزگار عفیفش ندانند وپرهیزگار.سعدی.بگویند ازاین حرف گیران هزار که سعدی نه اهل است و آمیزگار.سعدی.
فرهنگ معین
( آمیزگار ) ( اِ. ) معاشر.
فرهنگ عمید
( آمیزگار ) آمیزنده، معاشرت کننده، کسی که بسیار با مردم آمیزش و همنشینی کند.
فرهنگ فارسی
( آمیزگار ) ( صفت ) آمیزنده آنکه بسیار معاشرت کند .
ویکی واژه
(قدیم): همصحبت، همسخن، معاشر. مصاحب و یار دوست داشتنی. دولت جانپرور است صحبت آمیزگار/ خلوت بیمدعی سفرهْ بیانتطار. «سعدی»