پیریعقوب باغستا

لغت نامه دهخدا

پیریعقوب باغستانی. [ ی َع ْ ب ِ غ ِ ] ( اِخ ) از شیادان تبریز بعهد غازان خان. وی گروهی از تبریزیان را گرد خود جمع کرد و مردم را بسلطنت آلافرنگ پسر ارشد گیخاتو بشارت داد و یکی از مریدان خویش را به اردو فرستاد تا ملازمان رکاب غازان را نیز بسلطنت دعوت نماید. خواجه سعدالدین ساوجی صاحبدیوان این پیش آمد را بعرض خان رسانید و غازان بشتاب جانی اختاجی را روانه تبریز کرد و او پیریعقوب و آلافرنگ و جمعی دیگر از وجهای همدست این دو را دستگیر ساخت و به اردوی سلطان که در کنار قزل اوزن بود آورد و ایلخان خود بمحاکمه آن گروه پرداخت و معلوم شد که پیریعقوب و مریدان او ببعض از عقاید مزدکی اعتقاد دارند و بهمین جهت جز آلافرنگ همگی را کشت. ( تاریخ مغول ص 279 و 280 ) و نیز رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 157 شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
لطیف
لطیف
گویا
گویا
بازگشت
بازگشت
حق الزحمه
حق الزحمه