ترور شخصیت هود

مفهوم ترور شخصیت در داستان هود

«ترور شخصیت» به معنای نابود کردن جایگاه اجتماعی و اعتبار معنوی یک فرد از طریق تهمت، تحقیر و نسبت‌های نارواست. قوم عاد برای مقابله با دعوت توحیدی حضرت هود علیه‌السلام، به جای استدلال و گفت‌وگوی منطقی، او را «سفیه» (سبک‌مغز) و «دروغگو» خواندند. هدف از این رفتار، بی‌اعتبار کردن پیامبر الهی در نگاه مردم و جلوگیری از تأثیر سخنان او بود.

زمینه تاریخی و اجتماعی قوم عاد

قوم عاد مردمی نیرومند و ثروتمند بودند که در سرزمین یمن می‌زیستند. آن‌ها با وجود قدرت بدنی، کشاورزی و دامداری گسترده، در فساد اعتقادی و اخلاقی فرو رفته بودند. بت‌پرستی در میان‌شان ریشه‌دار شده بود و هرگونه دعوت به اصلاح را نوعی شورش علیه سنت‌های قومی و اجتماعی می‌پنداشتند. در چنین فضایی، سخنان اصلاح‌گرانه هود علیه‌السلام، تهدیدی مستقیم برای نفوذ و منافع اشراف جامعه به شمار می‌رفت.

اتهام سفاهت و دروغگویی؛ ابزار تخریب

اشراف کافر قوم عاد، که قرآن از آنان با عنوان «مَلأ» یاد می‌کند، با غرور و خودبزرگ‌بینی گفتند: «إِنّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَإِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الكاذِبينَ». ما تو را در نادانی می‌بینیم و تو را از دروغگویان می‌پنداریم. در واقع، آنان معیار عقل و خرد را همرنگی با محیط و تبعیت از عادت‌های نادرست می‌دانستند. از نظر آنان، کسی که بر ضد رسوم رایج بایستد، «سفیه» است؛ زیرا منافع و آرامش ظاهری جامعه را به خطر می‌اندازد. این همان منطق مادی و دنیامدارانه‌ای بود که همواره پیامبران با آن روبه‌رو می‌شدند.

نگاه آیت‌الله مکارم شیرازی

به گفته‌ی آیت‌الله مکارم، قوم عاد با اتهام سفاهت، در واقع نوعی ترور شخصیتی علیه هود انجام دادند تا مردم را از گرد او پراکنده سازند. از نگاه آنان، سخنان هود نه دعوت به توحید، بلکه نوعی سبک‌مغزی و خروج از عرف جامعه بود. اما در حقیقت، سفیه واقعی کسانی بودند که با وجود عقل و توان، در بند بت‌ها و خرافه‌ها مانده بودند. مکارم شیرازی تأکید می‌کند که پیامبران همواره متهم به جنون، جادوگری یا دروغ‌گویی می‌شدند تا دعوتشان بی‌اعتبار گردد.

نگاه علامه طباطبایی

علامه طباطبایی با دقت زبانی به آیه می‌نگرد و توضیح می‌دهد که تعبیر «أخاهم هوداً» (برادرشان هود) نشانه‌ی خویشاوندی نسبی یا عاطفی است، نه برادری دینی؛ یعنی هود از میان خود آنان بود و از سر دلسوزی و مهربانی سخن می‌گفت. با این حال، چون سخنش بر ضد باورهای ریشه‌دارشان بود، گروهی از بزرگان کافر، با تأکید فراوان، او را «سفیه» و «کاذب» نامیدند. علامه یادآور می‌شود که این تأکید زبانی در آیه (لام در «لنراک» و «لنظنک») نشان‌دهنده‌ی شدت دشمنی و لجاجت آنان است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ترور شخصیت هود (قرآن). قوم عاد در برابر هدایت های حضرت هود علیه السلام وی را سفیه و دروغگو خطاب کردند.
افترای سفاهت و دروغگو بودن از سوی قوم عاد، با هدف ترور شخصیت هود علیه السلام بود:والی عاد اخاهم هودا... • قال الملا الذین کفروا من قومه انا لنرک فی سفاهة وانا لنظنک من الکـذبین.و به سوی قوم عاد، برادرشان «هود» را (فرستادیم).... اشراف کافر قوم او گفتند: «ما تو را در سفاهت (و نادانی و سبک مغزی) می بینیم، و ما مسلما تو را از دروغگویان می دانیم!» 
دیدگاه آیت الله مکارم
در تعقیب ذکر رسالت نوح و درس های عبرتی که در آن نهفته بود، به سرگذشت یکی دیگر از پیامبران بزرگ یعنی هود و درگیری های او با قوم و ملتش می پردازد.این جریان در سوره های دیگری از قرآن مجید از جمله سوره شعراء و سوره ای که به نام هود در قرآن نامگذاری شده مشروحتر آمده است، در آیات مورد بحث تنها فشرده ای از گفتگوهای هود و مخالفانش و سرانجام زندگی آنها بازگو شده است.نخست می فرماید: ما به سوی جمعیت عاد، برادرشان هود را فرستادیم (و الی عاد اخاهم هودا). قوم عاد مردمی بودند که در سرزمین یمن زندگی می کردند، از نظر قدرت جسمانی و ثروت سرشاری که از طریق کشاورزی و دامداری به آنها می رسید، ملتی نیرومند و قوی بودند، ولی انحرافات عقیده ای مخصوصا بت پرستی و مفاسد اخلاقی در میان آنها غوغا می کرد.هود که از آنان بود و با آنها خویشاوندی داشت، از طرف پروردگار مامور دعوت آنها به سوی حق و مبارزه با فساد گردید، و شاید تعبیر به اخاهم (برادرشان) اشاره به همین پیوند نسبی باشد که در میان هود و قوم عاد بود. این احتمال نیز وجود دارد که تعبیر به برادر در مورد حضرت هود و همچنین در مورد چند نفر دیگر از پیامبران الهی مانند نوح و صالح و لوط و شعیب به خاطر این باشد که آنها در نهایت دلسوزی و مهربانی، همچون یک برادر، با قوم و جمعیت خود رفتار می کردند، و از هیچ کوشش و تلاشی برای هدایت آنها فروگذار نکردند، این تعبیر در مورد کسانی که نهایت دلسوزی درباره فرد یا جمعیتی به خرج می دهند گفته می شود، به علاوه این تعبیر حاکی از یک نوع برابری و نفی هر گونه تفوق طلبی و ریاست طلبی است، یعنی این مردان خدا هیچگونه داعیه ای در زمینه هدایت آنها در سر نداشتند، بلکه صرفا به خاطر نجات آنان از گرداب بدبختی دست و پا می کردند.در هر حال روشن است که تعبیر اخاهم هرگز اشاره به برادری دینی نیست، زیرا این اقوام غالبا به دعوت اصلاح طلبانه پیامبرانشان پاسخ مثبت ندادند. سپس می گوید: هود دعوت خود را از مساله توحید و مبارزه با شرک و بت پرستی شروع کرد و به آنها گفت: ای قوم من! خداوند یگانه را بپرستید که هیچ معبودی برای شما غیر او نیست، آیا پرهیزگاری را پیشه نمی کنید؟ (قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره ا فلا تتقون).ولی این جمعیت خودخواه و متکبر، مخصوصا ثروتمندان از خود راضی که قرآن از آنها تعبیر به ملا کرده است، یعنی ظاهر آنها چشم پرکن بود، به هود همان گفتند که قوم نوح به نوح گفته بودند، بلکه نسبت سفاهت نیز به او دادند، گفتند ما تو را در سفاهت و سبک مغزی می بینیم و گمان می کنیم تو از دروغگویان باشی! (قال الملا الذین کفروا من قومه انا لنراک فی سفاهة و انا لنظنک من الکاذبین). سفاهت و سبک مغزی از نظر آنها این بود که انسانی بر خلاف سنت های محیط هر چند غلط و نادرست باشد بپاخیزد، و حتی جان خود را در این راه به خطر افکند، سفاهت در منطق آنان این بود که کسی همرنگ محیط نشود و نان را به نرخ روز نخورد و برای سنت شکنی بپاخیزد و هر گونه ناراحتی و دردسری را برای خود بخرد. 
دیدگاه علامه طباطبایی
و الی عاد اخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا الله...، اخ که اصلش اخو است به معنای برادر است، حال یا برادر تکوینی یعنی آن کسی که در ولادت از پدر یا مادر و یا هر دو با انسان شریک است، یا برادر رضاعی که شرع او را برادر دانسته، و یا برادرخواندگی، که بعضی از اجتماعات آن را معتبر شمرده اند، این معنای اصلی کلمه مزبور است، ولیکن بطور استعاره به هر کسی که با قومی یا شهری، یا صنعتی و سجیه ای نسبت داشته باشد نیز برادر آن چیز اطلاق می کنند مثلا می گویند: اخو بنی تمیم برادر قبیله بنی تمیم و یا اخو یثرب برادر یثرب و یا اخو الحیاکة برادر پشم بافی و یا اخو الکرم برادر کرامت.در آیه مورد بحث: و الی عاد اخاهم هودا برادر به همین معنای استعاری است.حرف هایی که در پیرامون جمله قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره، باید زده شود همان حرف هایی است که در ذیل همین جمله در داستان قبلی زده شد، تنها تفاوتی که جمله مورد بحث با جمله مشابهش در داستان نوح علیه السّلام دارد این است که در آنجا داشت: فقال...، و در اینجا دارد قال، و جای این هست که کسی بپرسد چرا در آنجا حرف عطف (فاء) بر سر جمله در آمد و در اینجا در نیامد؟ جوابش همانطوری که زمخشری نیز در کشاف گفته این است که: در آیه مورد بحث سؤالی در تقدیر است، گویا پس از آنکه فرمود: و الی عاد اخاهم هودا و هود را فرستادیم به سوی قوم عاد کسی پرسیده است: از کلام نوح با خبر شدیم، اینک بفرما ببینیم هود به قوم چه گفت؟ در جواب فرمود: قال یا قوم.... و این سؤال و جواب در داستان نوح علیه السّلام تصور ندارد، برای اینکه داستان مزبور، اولین داستانی است که در این آیات ایراد شده است.قال الملا الذین کفروا من قومه...، بطوری که از داستان هود و قومش که به زودی آن را نقل می کنیم بر می آید عده ای از قوم وی ایمان داشته و از ترس سایرین ایمان خود را پنهان می داشتند، بخلاف قوم نوح که یا هیچ یک از آنها ایمان نداشتند، یا اگر داشتند ایمانشان را پنهان نمی کردند، و به داشتن ایمان، معروف و انگشت نما بوده اند، لذا در آیه مربوط به قوم نوح فرمود: قال الملا من قومه همه بزرگان قومش گفتند...، ولیکن در خصوص داستان هود فرمود: قال الملا الذین کفروا من قومه گروهی که از بزرگان قوم وی که کافر بودند، گفتند.... زمخشری نیز در وجه فرق بین این دو تعبیر همین معنا را ذکر کرده است.انا لنراک فی سفاهة و انا لنظنک من الکاذبین، قوم هود از آنجایی که بر سنت بت پرستی خو کرده بودند، و بت ها در دلهای شان، مقدس و محترم بود، و با این حال کسی جرات نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد لذا از کلام هود خیلی تعجب کرده، با تاکید هر چه بیشتر (یعنی با بکار بردن لام در لنراک، و استعمال لفظ ان در انا و لام در لنظنک) اولا او را مردی سفیه و کم عقل، و رای او را رایی غلط خوانده، و ثانیا او را به ظن بسیار قوی از دروغگویان پنداشتند.از لفظ کاذبین و همچنین از لفظ رسل، که در جمله و تلک عاد جحدوا بآیات ربهم و عصوا رسله، بر می آید که قوم هود غیر از آن جناب، پیغمبران دیگری را هم تکذیب و نافرمانی کرده اند.