گردن پیچیدن

لغت نامه دهخدا

گردن پیچیدن. [ گ َ دَ دَ ] ( مص مرکب ) اطاعت نکردن. اعراض کردن. سر باززدن:
نژادی از این نامورتر کراست
خردمند گردن نپیچد ز راست.فردوسی.بکردار شیر است آهنگ اوی
نپیچد کسی گردن ازچنگ اوی.فردوسی.چو گردن بپیچی ز فرمان شاه
مرا تابش روز گردد تباه.فردوسی.نپیچد کسی گردن از رای تو
سر ما و پائینگه پای تو.نظامی.مپیچ ای پسر گردن از عدل و رای
که مردم ز دستت نپیچند پای.سعدی ( بوستان ).تو هم گردن از حکم داور مپیچ
که گردن نپیچد زحکم تو هیچ.سعدی ( بوستان ).مکن گردن از شکر یزدان مپیچ
که روز پسین سر برآری به هیچ.سعدی.اگر هوشمندی ره حق بسیچ
ز تعلیم و تنبیه گردن مپیچ.
نزاری قهستانی ( دستورنامه چ روسیه ص 73 ).

فرهنگ معین

( ~. دَ ) (مص ل. ) سر باز زدن، نا فرمانی کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - اعراض کردن سرباز زدن سرپیچی کردن: چو گردن بپیچی زفرمان شاه مرا تابش روز گردد تباه. ۲ - منحرف شدن: نژادی ازین نامورتر کراست ? خردمند گردن نپیچد زراست.

ویکی واژه

سر باز زدن، نا فرمانی کردن.