کنسک

لغت نامه دهخدا

کنسک. [ ک َ ن ِ ] ( ص ) مرد تنگ چشم و نان کور و به تازی بخیل و ممسک است. ( آنندراج ). ممسک. بخیل. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کنس شود.

فرهنگ معین

(کِ نِ ) (ص. ) نک کِنِس.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ممسک بخیل.

ویکی واژه

نک کِنِس.
خسیس
مثال:کنسک ب هنر:خسیس بی هنر
kenesk