کمان گرهه

لغت نامه دهخدا

کمان گرهه. [ ک َ گ ُ رُ هََ / هَِ ] ( اِ مرکب )کمان گروهه. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ): یک نوبت مُغُل بچه ای کمان گرهه در دست به زاویه او درآمد و سنگی بر مرغکی انداخت، زهگیر او از دست بیفتاد و غلطان به چاه افتاد. ( تذکره دولتشاه، ذیل ترجمه کمال الدین اسماعیل ). و رجوع به کمان گروهه شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کمانی که بدان گلوله و مهر. گلین اندازند قوس البنادق: ( زخم کمان گروه. تو ماه را بخست زان خستگی بروی مه اندر نشان گرفت ). ( معزی )