لغت نامه دهخدا
چخمور. [ چ َ ] ( ص )لوچ و دوبین، در اصطلاح اهالی تک قزوین. ( از فرهنگ نظام ). || ( اِ ) داءالثعلب. ریختن یا کم شدن موی سر و ابرو و غیره.
چخمور. [ چ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کله پوز بخش مرکزی شهرستان میانه که در 33هزارگزی جنوب باختری میانه و33هزارگزی شوسه میانه به تبریز واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، نخود، عدس و بزرک، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).