لغت نامه دهخدا
هازیدن. [ دَ ] ( مص ) دانستن:
ای پسر جور مکن کارک ما دار بساز
به از این کن نظر و حال من و خویش به هاز.قریعالدهر.|| به زیان نسپردن. || نگریستن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( لسان العجم ). || گریستن. ( لسان العجم ).
هازیدن. [ دَ ] ( مص ) دانستن:
ای پسر جور مکن کارک ما دار بساز
به از این کن نظر و حال من و خویش به هاز.قریعالدهر.|| به زیان نسپردن. || نگریستن. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( لسان العجم ). || گریستن. ( لسان العجم ).
(دَ ) (مص م. ) نگریستن، مراقب بودن.
نگریستن، مراقب بودن.