لغت نامه دهخدا
نحیت. [ ن َ ] ( ع اِ ) شانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مشط. ( ناظم الاطباء ). || ناله. دم سرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || فریاد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( ص ) سُم کرانه سوده به سفر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الذاهب الحروف من الحوافر. ( اقرب الموارد ). || مرد در قوم دیگر درآمده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد درآمده در قوم دیگر. ( ناظم الاطباء ). دخیل در قوم. ( از اقرب الموارد ). || شتر لاغرکرده و سپل سوده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): بعیر نحیت؛ شتر لاغرشده از سفر. ( ناظم الاطباء ). منضی. ( از اقرب الموارد ). || تراشیده شده. ( ناظم الاطباء ). منحوت. ( اقرب الموارد ). تراشیده. ( منتهی الارب ). چوب تراشیده شده. ( فرهنگ خطی ):
نجار گوهرم که نحیتان طبع من
جز زیر تیشه پدر خویشتن نیند.خاقانی.|| نابه کار و نامرغوب از هر چیز. ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) نالیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). زحیر برآوردن. ( از اقرب الموارد ). نحت. || فریاد کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به نحت شود.
نحیة. [ ن َ حی ی َ ] ( ع ص ) هو نحیةالقوارع؛ اویک سوکرده سختی هاست. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
نحیة. [ ن ُ حی ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ نحو. رجوع به نحو شود.
نحیة. [ ن ُ ح َی ْ ی َ ] ( ع اِ مصغر ) تصغیر نحو است، مانند دلو که مصغر آن دلیة است. ( از المنجد ).