موقری

لغت نامه دهخدا

موقری. [ م ُ وَق ْ ق َ ] ( حامص ) حالت و چگونگی موقر. وقار. تمکین. بزرگی. متانت. بردباری. سنگینی. رجوع به موقر شود.
موقری. [ م ُ وَق ْ ق َ ] ( اِخ ) از قدمای شعراست و در ترجمان البلاغه رادویانی ابیات زیر از او آمده است:
دل دزد و دلربای من آن سعتری پسر
کآورد عمر من ز غم هجر خود به سر
رسمی نهاد عشقش بر من که سال و ماه
شد صبر خودفروش و غم عشق من بخر
یا جان به چنگ عشق سپار ومجوی جنگ
یا یافه کن تو جان ز دل و دین خود گذر
آری که را فروغ دل و جان بود چو تو
چاره نباشدش ز غم جان و دردسر.( یادداشت مؤلف ).
موقری. [ م ُ وَق ْ ق َ ] ( اِخ ) ولیدبن محمد موقری قرشی، مولی یزیدبن عبدالملک، مکنی به ابوبشر. از مردم شام و محدث بود و از زهری و عطار و خراسانی روایت کرد و علی بن حجر و ولیدبن مسلم و جز آن دو از او روایت دارند. او در حدیث ضعیف بود. ( از لباب الانساب ).