لغت نامه دهخدا مغزیدن. [ م َ دَ ] ( مص ) دورسپوزی. مولیدن. دفعالوقت. مماطله. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ رفت بایَدْت ای پسر ممغز تو هیچ.رودکی ( از یادداشت ایضاً ).