لغت نامه دهخدا
مسیف. [ م ُ ] ( ع ص ) پدر فرزندمرده. ( ناظم الاطباء ). || مرد باشمشیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شمشیردار. ( مهذب الاسماء ). متقلد به سیف. ( از اقرب الموارد ). کسی که شمشیر بسته باشد. || دلاور. ( آنندراج ). دلاور با شمشیر. ( منتهی الارب ). شجاع. ( اقرب الموارد ). مرد دلیر. ( ناظم الاطباء ).
مسیف. [م ُ س َی ْ ی َ ] ( ع ص ) درهم مسیف؛ درهم که کناره آن از نقش ساده باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).