مسوج

لغت نامه دهخدا

مسوج. [ م ُ س َوْ وَ ] ( ع ص ) گلیم گردکرده: کساء مسوج؛ گلیمی که آن را گرد کرده باشند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ضیق وقت
ضیق وقت
علت
علت
اسرع وقت
اسرع وقت
اسرار کردن
اسرار کردن