باب البیزنطی

لغت نامه دهخدا

باب البیزنطی. [ بُل ْ زَ طی ی ] ( اِخ ) دروازه ای در طرکونة. ( الحلل السندسیه ج 2 ص 269 ).

جمله سازی با باب البیزنطی

جز شمع جگر سوز که شد همدم خواجو کس نیست که او را خبری باشد از این باب
جوابم داد کای داننده فرزند به فضل حق به هر بابی هنرمند
ای به همت بوده بی‌سعی سپهر و آفتاب خشکسال خاطر دریاب ما را فتح باب
خوشم که پیر خرابات خوانده فرزندم که همچنین پدری باب ما یتیمان است
آن خرقه‌ای که جیبش باب رفو نباشد بردار دامنی چند آنگه ببین که دارد
ساقی کنون که میکده را گشت فتح باب بنمای پرسبوی وجود من از شراب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گرایش
گرایش
استیصال
استیصال
قمبل
قمبل
موعد
موعد