مزکوت

لغت نامه دهخدا

مزکوت.[ م َ ] ( ع ص ) ملخ که در شکم بیضه دارد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سردی زده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). سرمازده. ( ناظم الاطباء ). || اندوهگین. || پر و مملو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کان مزکوتاً؛ أی ة مملواً علماً، در صفت علی علیه السلام است. ( منتهی الارب ).