مجلکاه

لغت نامه دهخدا

مجلکاه. [ م ُ ج َ ] ( ترکی، اِ ) مجلکا. عهدنامه. تعهدنامه: آنگاه ایلخان از حسام الدین مجلکاه ستاند که از بعد از قتل خلیفه تا مدتی معین اگر آنچه گفته به ظهور نپیوندد او را بکشد. ( حبیب السیر چ 1 تهران جزو اول از مجلد ثالث ص 36 ). و رجوع به ماده قبل و مچلکا و مچلکه شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال ای چینگ فال ای چینگ فال انبیا فال انبیا