مبرح

لغت نامه دهخدا

مبرح. [م ُ ب َرْ رِ ] ( ع ص ) سخت و شدید و جانگداز. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). در مشقت و شدت اندازنده. به رنج درافکننده. اذیت و آزار رساننده: علم اﷲ که چون چشم بر این لقای مروح زدم از دردهای مبرح بیاسودم. ( مرزبان نامه ص 125 ). و رجوع به تبرح شود.

فرهنگ معین

(مُ بَ رِّ ) [ ع. ] (اِ فا. ) آزار کننده، رنج دهنده.

فرهنگ عمید

آزار دهنده، اذیت کننده، به رنج اندازنده.

فرهنگ فارسی

( اسم ) اذیت کننده برنج در افکننده: علم الله که چو چشم برین لقای مروح زدم از درد های مبرح بیاسودم و در کنج این وحشت خان. انده سرای بروائ کریم تو مستانس شدم.
سخت و شدید