فروتابیدن

لغت نامه دهخدا

فروتابیدن. [ ف ُ دَ ] ( مص مرکب ) تابیدن به پائین. از بالا تابیدن:
زیرا که اگر به چه فروتابد
مه را نشود جلالت ماهی.ناصرخسرو.رجوع به تابیدن شود.

فرهنگ عمید

۱. به پایین تابیدن.
۲. تابیدن آفتاب به زمین.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) به پایین تابیدن: بیابانی دید چون جهنم آفتاب فرو تابیده دودی و غباری تا باسمان می شد.