زکن

لغت نامه دهخدا

زکن. [ زَ ک ِ ] ( ع مص ) بدانستن. ( زوزنی ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دریافتن. || تفرس چیزی. || گمان بردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زکن. [ زُ ک َ ] ( ع ص، اِ ) نیک نگهبان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زکن. [ زَ ک َ ] ( ع اِ ) گمان قوی است یا طرفی از گمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).گمان و وهم. ( ناظم الاطباء ). گمان بمنزله یقین است نزد بعضی یا طرفی از گمان است. ( از اقرب الموارد ).
زکن. [ زَ ک ِ ] ( ع ص ) قیافه دان و صاحب فراست. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

گمان قوی است یا طرفی از گمان گمان و وهم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
علامت
علامت
کص
کص
ژرف
ژرف
حلما
حلما